فلسفه زندگی

زندگی خواب خوشی است برای کسانی که همه چیز را در خواب می بینند و در خواب زندگی می کنند و در خواب می خوابند ودر خواب می میرند . اما آدمهایی که زندگی را در بیداری تجربه می کنند زندگی یک چیزی مثل حمام سونا است آب گرم و سردش کنار هم است می توانی هرجور خواستی عمل کنی فقط باید به عاقبت کارهات بیندیشی و از داوری مردم غافل نمانی چون بخش عمده زندگی همان عاقبت کارها است این قسمت ابتدا نامرئی است ولی بعد هرچقدر بر حیاتت افزوده تر می شود برای تو عمده ترمی شود و برای دیگران عبرت . این بخش  بخش دست آورد ها و تنهایی های تواست . تو در این قسمت همیشه تنها می مانی و باید به تنهایی به این قسمت سرک بکشی و به تامل بنشینی .

تامل در این که چرا تو مایه عبرت شدی ؟ چرا از اندوخته دیگران استفاده نکردی ؟ چرا همه چیز را دست کم می گیری ؟ چرا فکرمی کنی راه حل میانی وسهل وجود دارد؟ چرا به همه خوش باوری ؟ یا تامل در این که حالا چه می توانی بکنی و کدام راه را باید تجربه کنی ؟

تو برای این که مایه عبرت دیگران نشوی باید هیچ کارنکنی این طوری بی اشکال خواهی شد . آدمی که هیچ کاری را انجام نمی دهد هیچ اشکالی نخواهد داشت . اشکال از زمانی شروع می شود که انسان می خواهد براساس دریافت های خود - حتی پس از مشورت با دیگران - عملی را انجام دهد . هرروز در باره این کار یک جور داوری می شود . بستگی به حال افراد و میزان موفقیت تو و فرهنگ حاکم برزمانه دارد . هریک از این متغیر ها می تواند نظر ها را نسبت به کار تو تغییر دهد . تاجایی که یک روز کار تو را شایسته تقدیر بدانند و روزی دیگر آن را کاری ناشایست .

پس مهم تر از نحوه داوری های مردم نگاه خودت به کارهایت در متغیر زمان است . اگر تو علیرغم گذشت زمان کارهایت را مردود ندانستی این یک کامیابی واقعی است البته مشروط بر این که در واقع و بر اساس امور نفس الامری نیز کنش تو سازگا با سنت های حاکم برهستی باشد و صرفا یک خوش بینی افراطی و بی دلیل نباشد .

پس مهم سه چیز است : یکی تو هستی تویی که حقیقت ازلی را بدرستی فهمیده ای و یکی همان حقیقت ازلی است که همه حق ها به او بر می گردد و یکی هم بردباری که می توانی در برابر داوری ها ناصواب مردم داشته باشی و در میان انبوه داوری های درست و نادرست راه حق را گم نکنی و تحت تاثیر فشارها از آن عدول ننمایی . این می تواند گوشه ای از فلسفه زندگی اجتماعی انسان باشد .

بهار و شکیبایی

بهار آمد بدون هیاهو خوب دقت کن صدای بهار را می شنوی ؟ کمی آن طرفتر بیدمجنون رخت سبز خود را به تن می کنند و پرستوها در راهند لک لک هانیز و زمین پر از لاله های سرخ فام است . آیا زمان آن نرسیده است که نیم نگاهی به طبیعت پیرامون خود داشته باشی ؟ تا بخود آیی ؟ تا بدانی که ما انسان ها بدون ارتباط با طبیعت هیچ هستیم و حرفی برای گفتن نداریم . همه پیشینیان ما از راه تامل در طبیعت با جهان و جان جهان ارتباط داشته اند و این همه حکمت ها را ساخته و پرداخته اند .

باورت می شود که حسرت چیدن گل نوروز ۴۴ سال است که به دلم مانده است ؟ پس از کنار گل نوروز بدون درنگ حرکت نکن . این گل محبوب ما است . ما که سالها بدور از این گل آسمانی سرکردیم ُ می دانیم دوری از آن چقدر سخت و سنگین است ؟ اگر نوروز و گلش را در نیافتی ریواس را از یاد نبر . منظورم همان "اوشقون" است . آخر اردیبهشت در راه است کمی صبر کنی فرا خواهد رسید وعده ما بر فراز قار قالان و علم کندی  جایی که هرگز وجه نامگذاری آن را نفهمیدم و هرگز برفراز آن راه نیافتم .

اگربهار را درنیافتی باید منتظر تابستان باشی . ولی اگر بهار را دریافتی خواهی فهمید اصلا نیاز نیست انتظار بکشی . طبیعت خود راه خود را طی خواهد کرد فقط کافی است آن را همراهی کنی درست مثل انسانی که کنارجریان رودخانه ای آن را همرارهی می کندو در سکوت درون خود فقط به صدای جریان آب گوش فرامی دهد و هیچ سخنی برزبان نمی آورد .  کافی است تو هم در خلوت خود حکم نکنی و با همه وجود جریان حیات را همراهی کنی و از آمدن بهار استقبال کنی و موقع رفتنش آن رابدرقه . وقتی احوالت چنین بود  به مقام حکمت دست یافته ای و زندگی همین است . زندگی چیزی جز تامل در برابر حرکت حیات و شکیبایی بر این همه دگرگونی نیست . صبور باش و در کا جهان اندیشه کن