فلسفه نوین تاریخ فلسفه کهن آن نیز هست . در حقیقت این فلسفه  فهمی نو از یک حقیقت کهن است .بدیهی است که ما با آگاهی یا جهل خود آینده و تار و پود آن را می سازیم . آینده ای که وقتی زمان آن فرا رسید و زمان از آن درگذشت دیگر آینده نیست بلکه گذشته است .اگرکنش امروزین ما بر بستر  امور نفس الامری که در حاق ذات خود کیهانی هستند استوار نباشد و از سر جهل و نگاه خمار نادانی پدید آمده باشد ما محکوم تاریخ و جبریت آن خواهیم بود . چون تر دیدی نیست  هر انرژی که از ما آزاد می شود بر حسب نوع و خواستگاه خود تاثیر خاص خود را برآینده ما خواهد گذاشت .آینده را جهل یا آگاهی ما می سازد و روشن است کدام آینده می تواند با ماسازگارتر باشد؟ و کدام آینده می تواند وقتی به گذشته تبدیل شد حضور فهم و اراده مارا در خود بیشتر نشان خواهد داد .

ما بیش از آن که روزگار خود را ساخته باشیم از دست آورد نسل های پیشین بهره می بریم و نسل های بعد نیز وامدار یا خراب کنش ما هستند. این نکته راز ارتیاط ناپیدای نسل ها را فاش می کند .پس نسل ها بهم پیوسته هستند و همه چیز را نمی توان از نو ساخت ولی می توان میان امور ساخته شده با استفاده از دانش هماهنگی بیشتر پدید آورد .

آیا شما به جد به گشته نگریسته اید ؟ می دانید میزان فهم انسان ها از گذشته بسیار متفاوت است ؟ چرا ؟

آیا می دانید میزان فهم ما از گذشته است که راه آینده را برای ما روشنتر می کند؟من از شما می پرسم : شما چگونه به گذشته علم می یابید ؟ چگونه آن را تحلیل می کنید و چگونه آن را قابل بهره برداری می کنید؟ آیا از قواعد آن آگاه هستید؟آیا اصولا به گذشته بها می دهید ؟ یا اینکه فقط به آینده می اندیشید؟  اگر فقط به آینده می اندشید و کار به کار گذشته ندارید چگونه می توانید باآن روبرو شوید؟ این همه تجربه را از کجامی توان بدست آورد؟ مگر می توان بدون فهم روشن زمان های سپری شده به استقبال زمان های نیامده رفت ؟ تاخاطر انسان از اندوه غروب آفتاب تیره نشده باشد چگونه ممکن است با برآمده سپاه خورشید به وجد آمده و لب به ستایش انوار آن بازکند ؟