نماي پري از پشت يك پنجره

پر كردن فاصله زماني پنجاه سال با كلمات و واژه هاي بي روح امروزين كجا مي تواند آن همه تجربه را در خود منعكس كند؟ من چگونه مي توانم زيبايي هايي را كه در گنج آباد پري لمس كرده ام به شما انتقال دهم ؟ و به شما بگويم در فصل بهار چند صد گونه گل هاي رنگارنگ در دشت خاطره انگيز گنج آباد از دل خاك بر مي آمد؟ يا چگونه بره ها تنگ غروب  وقتي كه گله گوسفندان از پيچ  راه " توزلار " پيدا مي شد؛ خود را درآغوش مادران خود مي انداختند و به آنها امان نمي دادند تا به خانه برسند سخن بگويم؟ يا از حمله گرگ ها به گله ها و زوزه شبانه آنها يا از بانگ وهم انگيز مرغ شب يا از تاثير خيال انگيز صداي پري رود در خلوت شب حرف بزنم ؟نداهاو نواهايي كه بعدها كمتر مشابه آنها را شنيدم و كمتر اين آواها مرا به خود آورد و يادآور شد كه من كيستم و به كجا مي روم و چقدر فرصت حيات كم وزيبااست. ودور شدن انسان از طبيعت زنده چقدر او را از خود و حيات بيگانه مي كند .من بخشي از من در طبيعت فراموش شده است .شماچطور؟